تاریخ‌ هنر اسلامی (1)

نویسنده : مرحوم دکتر محمد مددپور

فصل ‌اوّل‌: زمینه‌های‌پیدایی‌هنر اسلامی
سه‌راه‌تجربة‌هنری‌جهان‌اسلام‌

ادیان‌هنر را هم‌به‌مثابه‌انوار تبلیغی‌و هم‌از برای‌انتقال‌پیام‌و بیان‌معارف‌الهی‌در دل‌خویش‌می‌پرورند. البته‌زبان‌تشبیهی‌یا تنزیهی‌هر دین‌در نحوه‌رویكرد ادیان‌به‌هنرهای‌كلامی‌یا تجسمی‌متفاوت‌می‌شود چنانكه‌هنر مسیحی‌بیشتر به‌هنرهای‌تجسمی‌برای‌انتقال‌پیام‌دینی‌روی‌آورده‌است‌و هنر اسلامی‌بیشتر به‌هنرهای‌كلامی‌و تجریدی‌توجه‌كرده‌است‌، امّا در كلّ هر دینی‌در نظام‌روحی‌و معنوی‌مدینه‌هنر عامل‌ایجاد تعادل‌نیز است‌، زیرا فشاد یكجانبة‌اخلاقیات‌مسیحی‌را كه‌ذاتاً زاهدانه‌است‌، جبران‌و تلافی‌می‌كرد، بدین‌وجه‌كه‌حقایق‌الهی‌را به‌صورتی‌نسبتاً پیراسته‌از بایدها و امر و نهی‌های‌اخلاقی‌و به‌هر حال‌رها از خواست‌و اراده‌متجلی‌می‌ساخت‌. عرفان‌نیز در قلمرو دین‌چنین‌وضعی‌پیدا كرده‌است‌. از آن‌رو كه‌عمل‌شناختن‌بعضاً همراه‌با ابداع‌هنری‌است‌و نه‌عمل‌خواستن‌و اراده‌، «بر آنچه‌هست‌» متمركز شده‌، «نه‌بر آنچه‌باید باشد»؛ و حاصل‌این‌امر، شیوة‌نگرشی‌به‌جهان‌و زندگی‌است‌كه‌به‌شیوة‌تلقی‌اصحاب‌اراده‌از حوادث‌و مراز و نسبت‌عالم‌وجود كه‌شاید «ستودنی‌تر» باشد، ولی‌كمتر «حقیقی‌» است‌، تفاوت‌بسیار دارد. به‌هر تقدیر هنر مقدس‌دینی‌حال‌و هوایی‌ابداع‌می‌كند كه‌موجب‌می‌گردد مردم‌به‌طور طبیعی‌و تقریباً بی‌اختیار، از جهان‌قدس‌بهره‌مند و در آن‌سهیم‌می‌شوند.
طرح‌تاریخ‌هنر اسلامی‌، و شرح‌اوضاع‌حاكم‌بر آن‌مشكل‌تر از بررسی‌و مطالعه‌تاریخ‌علم‌یا سیاست‌اسلامی‌است‌، كه‌غلبه‌حضور و احوالات‌و ظهور آن‌در كلمات‌و نقوش‌و الحان‌اقتضای‌تعمق‌و تذكری‌بیش‌از مطالعه‌علم‌یا سیاست‌، كه‌اغلب‌تفكر حصولی‌و تدبیر و یا وجود سنت‌رسمی‌وجه‌غالب‌آن‌است‌، دارد. علی‌الخصوص‌كه‌در بادی‌نظر و ظاهراً برخی‌هنرهای‌رایج‌در تمدن‌اسلامی‌در بُعد از قرآن‌و مأثورات‌حضرت‌نبی‌ (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌اطهار تكوین‌و گسترش‌یافته‌اند.

منابع‌اسلامی‌هنر

به‌بیان‌بوركهارت‌در كتاب‌هنر اسلامی‌و بسیاری‌از مورخین‌و مستشرقین‌، هنر اسلامی‌با واسطه‌از قرآن‌كریم‌یا احادیث‌نبوی‌سرچشمه‌نگرفته‌و ظاهراً پایة‌دینی‌ندارند، در حالی‌كه‌عمیقاً صبغه‌اسلامی‌به‌خود گرفته‌اند. از نظر وحدت‌تنها هنر بودایی‌می‌تواند با آن‌رقابت‌كند. این‌رقابت‌علی‌رغم‌وجود موضوعات‌مشخص‌(بودا، نیلوفر آبی‌و ماندالا) در هنر بودایی‌است‌، در حالی‌كه‌هنر اسلامی‌فاقد موضوعات‌خاص‌مقدس‌است‌.
علی‌رغم‌این‌مراتب‌در هنر اسلامی‌، نمی‌توان‌از این‌نكته‌غافل‌بود كه‌هنر اسلامی‌مانند حكمت‌و فلسفه‌اسلامی‌علاوه‌بر كتاب‌و سنّت‌یعنی‌ثقلین‌كه‌در ساحت‌عصمت‌كبرای‌نبوی‌و ولوی‌تقرر یافته‌، از منابع‌غیرقدسی‌شرقی‌و یونانی‌ـ رومی‌تأثیر پذیرفته‌است‌كه‌اجمالاً بدان‌اشاره‌رفت‌. اما نكته‌آن‌است‌كه‌در گذر زمان‌بسیاری‌از عناصر اساطیری‌و متافیزیكی‌در حكمت‌قرآنی‌جذب‌و هضم‌شده‌اند. چنین‌است‌هنر مسیحی‌كه‌خصائص‌تصنعی‌میراث‌استادكاری‌و صنعتگری‌را كه‌طبیعت‌انگاری‌یونانی‌و رومی‌، سرمست‌از افتخارات‌انسانی‌، چون‌جامه‌ای‌ناخوشایند بر آن‌پوشانیده‌بود، شست‌و سترد. نتیجتاً عناصر دوام‌پذیر آن‌را كه‌نقش‌پرداز قوانین‌كیهانی‌اند، آشكار ساخت‌. از این‌باب‌شكل‌كلی‌معبد مسیحی‌، ادامة‌شكل‌كلی‌معبد یونانی‌و رومی‌نیست‌كه‌عظمت‌فلسفی‌را بیشتر می‌نماید، با خصیصه‌انسان‌غایی‌و مبتذل‌جزئیات‌.

منابع‌یونانی‌ـ اساطیری‌هنر

اگر فلسفه‌و دانش‌یونانی‌و حكمت‌اساطیری‌شرق‌با نهضت‌ترجمه‌و با تدابیر بسیار حكمرانان‌عرفی‌به‌تمدن‌اسلامی‌روی‌می‌آورد و جبهه‌مخالف‌علوم‌شرعی‌را در این‌تمدن‌به‌وجود می‌آورد، هنر بیگانه‌نیز با تأیید خلفای‌اموی‌و عباسی‌به‌كمك‌معماران‌و نقاشان‌و شاعران‌موجی‌را در تمدن‌اسلامی‌ایجاد نمود. با این‌تفاوت‌كه‌تعارض‌آن‌با عالم‌اسلام‌به‌جهت‌پذیرش‌فرهنگ‌كفرآمیز فرعونی‌و آخرالزمانی‌اموی‌ـ عباسی‌كمتر جلوه‌می‌كرد و تنها گروهی‌محدود از متفكران‌اسلامی‌نحله‌ها و صوری‌از آن‌را نظراً و گاه‌عملاً تحریم‌كردند ـ از جمله‌صور و نحله‌هایی‌از شعر و موسیقی‌باطل‌و نقاشی‌و پیكرتراشی‌جاهلی‌كه‌صریحاً پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) آن‌را طرد كرده‌بود ـ اما بیشتر صور هنری‌ملل‌و نحل‌مشترك‌آن‌عصر به‌نحوی‌از انحاء با پذیرش‌صورت‌اسلامی‌در ساختمان‌فرهنگ‌سنتی‌اسلام‌شركت‌كردند، و گاهی‌نیز اسلام‌را در حكم‌مادة‌صورت‌خویش‌درآوردند و در حقیقت‌«صورت‌» همان‌صورت‌شرك‌و كفر بود. این‌آثار بخشی‌از هنرها و علوم‌فلسفی‌و غریبه‌و فنون‌و اخلاق‌و سیاست‌نظری‌و عملی‌بیگانه‌از جهان‌اسلامی‌را تشكیل‌دادند در حالی‌كه‌ربطی‌به‌اصل‌ذات‌اسلام‌نداشتند و با آن‌متباین‌بودند.
به‌هر تقدیر با گسترش‌دیانت‌اسلامی‌در فتوحاتی‌كه‌بیشتر در عصر اموی‌اتفاق‌افتاد، بسیاری‌از هنرها چون‌سایر شئون‌فرهنگی‌ملل‌و نحل‌مختلف‌در قلمرو ولایات‌اسلامی‌قرار گرفتند و از آنجا كه‌بسیاری‌از آنها به‌صورت‌آثاری‌مادی‌و تجربی‌بودند نظیر معماری‌، نقاشیها و پیكره‌ها و صنایع‌مستظرفه‌(تجملی‌و ضروری‌)، بسیار سریعتر وارد جامعه‌اسلامی‌شدند به‌طوری‌كه‌بسیاری‌از این‌آثار در دورة‌امویان‌در تمدن‌اسلامی‌رواج‌یافت‌.

منابع‌جدید غربی‌هنر

در حالی‌كه‌آثار فرهنگ‌یونانی‌، ایرانی‌و غیره‌به‌صورت‌مكتوب‌به‌تعداد انگشت‌شمار ترجمه‌شده‌بود، بسیاری‌از قصور و مساجد كه‌در حقیقت‌مستجمع‌جمیع‌هنرهای‌آن‌عصر بود متأثر از سبك‌یونانی‌ـ بیزانسی‌و ایرانی‌ساخته‌شده‌بود و معماران‌آن‌نیز خود زردشتی‌ایرانی‌و مسیحی‌یونانی‌بودند. در عصر ورود معارف‌و صنایع‌جدید به‌ایران‌نیز صنعت‌اسلحه‌سازی‌و هنرهای‌غربی‌سریعتر از فلسفه‌و علوم‌(تقریباً دویست‌سال‌قبل‌از آن‌) وارد ایران‌شد، چنانكه‌محبوبی‌اردكانی‌نویسندة‌كتاب‌آشنایی‌با مظاهر تمدن‌غربی‌در ایران‌می‌نویسد: «در زمینة‌هنر و نقاشی‌نخستین‌هنرمند ایرانی‌كه‌صورت‌فرنگی‌را در عجم‌تقلید كرد و شایع‌ساخت‌«مولانا محمد سبزواری‌» فرزند شیخ‌كمال‌، نقاش‌معروف‌شاه‌تهماسب‌و شاه‌اسماعیل‌دوم‌بود.از این‌رو نقاشی‌نخستین‌هنر اروپایی‌است‌كه‌در ایران‌تقلید شده‌است‌، از میان‌مظاهر علم‌و هنر جدید، بیش‌از همه‌قابل‌انتقال‌و تقلید بود و قضا را شاه‌عباس‌هم‌خیلی‌مایل‌بود كه‌صورت‌فرمانروایان‌اروپا و افراد آنان‌را ببیند و بشناسد و خود این‌امر به‌پیشرفت‌نقاشی‌به‌رسم‌فرنگی‌یعنی‌نقاشی‌با سایه‌روشن‌و استفاده‌از علم‌مناظر و مرایا كمك‌كرد. سفرای‌خارجی‌تابلوهای‌متعددی‌به‌عنوان‌هدیه‌برای‌شاه‌می‌آوردند، اكنون‌اثری‌از این‌آثار محفوظ‌نمانده‌است‌. با توسعة‌روابط‌ایران‌و اروپا چندین‌نقاش‌اروپایی‌نیز به‌ایران‌آمدند و در دستگاه‌پادشاهان‌صفوی‌به‌كار مشغول‌شدند و اعتبار یافتند. از آنهاست‌«فیلیپ‌آنجل‌» و «جان‌لوكاست‌هلست‌» كه‌در سال‌1035 به‌ایران‌آمدند و در نزد پادشاه‌محبوبیتی‌پیدا كردند. دیگر «جوست‌لامپ‌» كه‌تابلوهای‌نفیسی‌برای‌خاندانهای‌اشراف‌ایرانی‌نقاشی‌ كرده‌است‌.خود شاه‌عباس‌دوم‌هم‌به‌نقاشی‌علاقه‌داشت‌و از اروپائیان‌تعلیم‌می‌گرفت‌و هم‌او بود كه‌برای‌نخستین‌بار چند جوان‌ایرانی‌را به‌اروپا فرستاد تا نقاشی‌جدید را فراگیرند. از آن‌جمله‌است‌«محمد زمان‌» پسر حاجی‌یوسف‌كه‌شرح‌حال‌و آثار او در كتب‌اروپایی‌ذكر شده‌و انعكاس‌یافته‌است‌.» به‌هر حال‌چنانكه‌تمدن‌اسلامی‌ابتدا با صنایع‌و هنرهای‌بیگانه‌آشنا شده‌و درس‌صنعت‌و هنر آموخته‌، ناشی‌از سهولت‌تغییر ماهیت‌آن‌بوده‌است‌. روح‌دینی‌به‌سرعت‌در آنها تغییر ایجاد می‌كرده‌است‌كه‌البته‌این‌امر مدتها طول‌كشیده‌تا هنری‌با روح‌دینی‌در عالم‌اسلامی‌تكوین‌یابد با این‌وجود بخشی‌از صنایع‌و هنرها روح‌ممسوخ‌دنیوی‌خود را حفظ‌كردند و مجدداً سر برآوردند.

استحاله‌هنر بیگانه‌در عالم‌اسلامی‌

قبل‌از فتوحات‌اسلامی‌اندكی‌از این‌آثار به‌مكه‌و دیگر ولایات‌شبه‌جزیره‌به‌جهت‌راه‌ارتباطی‌میان‌شرق‌و غرب‌وارد شده‌بود، از باب‌نمونه‌وجود نقاشیها و پیكره‌ها در خانه‌كعبه‌و دیگر نقاط‌شبه‌جزیره‌بود كه‌چون‌بت‌پرستیده‌می‌شدند ـ در زمان‌فتح‌مكه‌وجود 360 بت‌(به‌صورت‌پیكره‌) و نقاشیهایی‌كه‌دیوارهای‌درونی‌كعبه‌را تزئین‌می‌كرد نشانه‌حضور هنر شرك‌بود كه‌به‌سفارش‌سران‌كافر كعبه‌و به‌دست‌هنرمندان‌بیزانس‌ساخته‌شده‌بود ـ و مقامی‌در حد نقاشی‌و پیكره‌در ادیان‌اساطیری‌داشتند كه‌با ظهور اسلام‌همه‌منسوخ‌گشتند.بعضی‌از هنرها نیز در نزد عرب‌جاهلی‌ریشه‌محكمی‌داشت‌نظیر شعر؛ كه‌صورت‌یا روح‌و معنی‌آن‌مورد تعرض‌قرار گرفت‌. همه‌این‌هنرها هنگامی‌كه‌با روح‌اسلامی‌مواجه‌شدند احساس‌بیگانگی‌را در وجود متفكران‌اسلامی‌برانگیختند. پس‌از فتوحات‌صدر اسلام‌،هنگامی‌كه‌جامعه‌دینی‌آرامش‌درونی‌وبیرونی‌می‌یافت‌،درمحیط‌شهری‌به‌تدریج‌به‌جای‌توجه‌به‌سرچشمة‌فیاض‌روح‌اسلامی‌، هنر بیگانه‌ای‌كه‌محیطی‌كمابیش‌یونانی‌ـ رومی‌داشت‌ـ كه‌اندكی‌با نفوذ مسیحیت‌تغییر صورت‌داده‌بود ـ در حكم‌ماده‌هنر اسلامی‌قرار گرفت‌. ماده‌هنر اسلامی‌از یكسو به‌جهان‌هند و بودایی‌یا هندوچین‌و از سویی‌به‌جهان‌اساطیری‌ایران‌و مصر و بین‌النهرین‌و از جهتی‌به‌تفكر حكمی‌یونانی‌ـ اسكندرانی‌پیوند می‌خورد.
ذوق‌اسلامی‌در مواجه‌با كلیسای‌عظیم‌بیزانس‌كه‌از عنصر نور و تاریكی‌و ایكونها بهره‌می‌گرفت‌، وجهه‌همتش‌را مصروف‌تجربیات‌جدید هنری‌، با بهره‌گیری‌از عناصر معماری‌بیزانس‌و ایران‌نمود، و در قلمرو شعر، موسیقی‌، نقاشی‌و صنایع‌مستظرفه‌از مواد بیزانسی‌و ایرانی‌نیز فراتر رفت‌، و به‌خاور دور نیز متوجه‌گردید. بدینسان‌تفكر و تاریخ‌هنری‌جهان‌قبل‌از اسلام‌به‌مثابه‌ماده‌برای‌صورت‌نوعی‌عالم‌اسلام‌درآمد. صورت‌نوعی‌هنر اسلامی‌ذیل‌مظهریت‌اسم‌الله‌اكبر، از یكسو از وحی‌و كلمات‌قدسی‌و نگاه‌معنوی‌پیامبرانه‌به‌عالم‌متأثر می‌شد و از سوی‌دیگر از تركیب‌ابداعی‌و حضور تخیلی‌در ساحت‌قصص‌بهره‌مند می‌شد.
قصص‌معادل‌ muthos در فرهنگ‌ماقبل‌یونانی‌است‌. قصص‌با اساطیر و اساطیرالاولین‌مرادف‌نیست‌. اساطیر از ریشه‌ historia به‌یونانی‌است‌. قصص‌كه‌در قرن‌پنجم‌قبل‌از میلاد با ظهور فلسفه‌یونانی‌چونان‌صورت‌وهمی‌و خیالبافی‌ fiction دروغین‌پنداشته‌شد حكایتی‌است‌قدسی‌و مینوی‌. روایت‌قصص‌آفرینش‌حادثه‌ای‌است‌كه‌در زمان‌اولین‌، زمان‌شگرف‌بدایت‌همه‌چیز، رخ‌داده‌است‌. به‌بیانی‌قصص‌حكایت‌می‌كند كه‌چگونه‌به‌بركت‌كارهای‌نمایان‌و برجستة‌موجودات‌مافوق‌طبیعی‌، واقعیتی‌، چه‌كل‌واقعیت‌یا فقط‌جزیی‌از واقعیت‌جزیره‌ای‌، نوع‌نباتی‌خاص‌، سلوكی‌و كرداری‌انسانی‌یا مؤسسه‌ای‌پا به‌عرصة‌وجود نهاده‌است‌.
بنابراین‌قصص‌همه‌متضمن‌ابداع‌و یا خلقت‌است‌. یعنی‌می‌گوید چگونه‌چیزی‌پدید آمده‌، موجود شده‌، و هستی‌خود را آغاز كرده‌است‌. قصص‌از آنچه‌كه‌واقعاً رخ‌داده‌و حقیقت‌دارد، نشأت‌گرفته‌است‌. مبادی‌قصص‌موجودات‌مافوق‌طبیعی‌اند. از اینجا قصص‌صرفاً معطوف‌به‌ساحت‌ناسوتی‌اشیاء بسنده‌نمی‌كند بلكه‌وعاء و ظرف‌سرمدی‌و جاودانه‌آنها را بر زبان‌جاری‌می‌سازند و صورت‌رمزی‌و قدسی‌پیدا می‌كند. به‌تعبیر هیدگر این‌مبادی‌بنیاد می‌بخشند و طرح‌می‌افكنند و موجودیت‌قدسی‌به‌موجودات‌می‌بخشند.
منبع: سوره مهر